پربازمیکنم برای پرواز به سوی تو،هرچه بال بال میزنم اوج نمیگیرم.
گاهی حتی فرومیروم در روزمرگیم،گاهی حتی فراموش میکنم بال بزنم
ومیمانم...
درجامیزنم وقتی جای تورا فراموش میکنم!
دستم را روی قلبم میگذارم
تورا لمس میکنم باتمام احساسم،اما باز هیاهویی آشنا مرا به سمت خود میخواند.
درست همان لحظه که میخواهم تورا حس کنم،حسم میمیرد!
میدانم لایق حس کردنت نیستم
امادرمیان این همه غفلت گاهی ماننداین لحظه حس میکنم!احساسم به تورا حس میکنم.
اشک میریزم!!نمیدانم چرا؟!
شایدمیان اشکهایم جای توست،اما حس خوبی دارم...
این لحظه های نایاب حس خوبی دارم،چون میدانم لایق این لحظه ها نیستم وتوبه من...
تو!حس تو!غیرقابل وصف است
تن من گنجایش این حس را ندارد
حتی جان وروح من نیز...
آه دوباره فراموش کردم...!!
بالهایم
چرا؟؟مگرنه این که بال زدن فطرت من است؟
چرا فراموش میکنم؟؟
نظرات شما عزیزان: